ازدواج تولدی دیگر ... :: حجت الاسلام مهدی جزینی

حجت الاسلام مهدی جزینی

سایت رسمی اطلاع‌رسانی حجت‌الاسلام مهدی جزینی

حجت الاسلام مهدی جزینی

سایت رسمی اطلاع‌رسانی حجت‌الاسلام مهدی جزینی

امضا شده : ۲ تیر ۹۳ ، ۱۶:۳۱
ازدواج تولدی دیگر ...

سؤال: جایگاه ازدواج در زندگی کجاست؟ [1] چرا اسلام این‌ اندازه به ازدواج سفارش‌ کرده‌است؟ چه چیزی در ازدواج نهفته است که در روایت از رسول خدا (ص) داریم؛ «لَرَکْعَتَانِ یُصَلِّیهِمَا مُتَزَوِّجٌ أَفْضَلُ مِنْ رَجُلٍ عَزَبٍ یَقُومُ لَیْلَهُ وَ یَصُومُ نَهَارَه‏»[2] بدون تردید دو رکعت نماز که شخصِ زن‌دار به‌جاى آرد بالاتر است از عمل مرد بى‏زنى که شب‌هایش را به عبادت بپردازد، و روزهایش را روزه بدارد. اهمیت ازدواج در کجاست که اولیاء الهی این‌چنین برای آن نقش مؤثر قائل‌اند.

جواب: در ابتدا و به طور مختصر همین‌قدر بگویم که زن و شوهر قبل از ازدواج یک زندگی فردی داشتند که سرنوشت‌ هرکدام به این شدت که با ازدواج به هم گره ‌می‌خورد، به همدیگر گره نخورده بود. رابطه ی پدر و مادر با فرزندان، و رابطة فرزندان با پدر و مادر، به این صورتی که بین زن و شوهر هست، نیست. رابطه‌ی والدین با فرزندان در مقایسه با رابطه‌‌ی زن و شوهر فرق اساسی دارد. زن و شوهر هرکدام به طوری خاص و شدید نسبت به زندگی احساس مسئولیت دارند. بنابراین قبل از ازدواج خانم و آقا در این حدّی که دقیقاً با یک نوع زندگی مشترک روبه‌رو ‌باشند، روبه‌رو نبوده‌اند. حتی وقتی پدر یا مادر با فرزندشان در نهایت اُنس هستند این‌طور نیست که در منظرشان آینده‌ای که این‌ها باید از همدیگر جدا باشند را نبینند. یعنی بالاخره این فرزند بعد از مدتی دنبال زندگی جداگانه‌ای می‌رود. اما در مورد زن و شوهر چنین نیست که با حفظ رابطه‌ی زن و شوهری تصور زندگی جدا از هم مطرح باشد. نهایتاً عرض بنده این است که وقتی خانم و آقا تبدیل شدند به زن و شوهر، نوعی از زندگی و رابطه‌ای را در منظر خود می‌یابند که قبلاً این نوع رابطه را نسبت به افراد دیگر تجربه نکرده‌اند. حال وقتی رسیدیم به این که واقعاً با ازدواج یک نوع زندگی جدید محقَّق می‌شود باید بتوانیم آن را درست بشناسیم. مثل کودکی که با تولد خود وارد یک زندگی جدید می‌شود، با ازدواج برای زن و شوهر زندگی جدیدی به‌وجود می‌آید، و عملاً وارد ساحت دیگری می‌شوند که قبلاً در آن ساحت نبودند.

دختر تا در خانه پدری‌اش زندگی می‌کند، عملاً با مادرش و با عواطفی که در رابطه با مادرش دارد، زندگی‌می‌کند. حالا که به خانة شوهرش می‌آید، دو حالت دارد: یا روابط و وابستگی‌های جدیدی را شروع ‌می‌کند، که این همان تولد جدید است. یا با این‌که به خانة شوهرش آمده هنوز زندگی با مادرش را ادامه می‌دهد و زندگی جدید را جدّی نگرفته و مسئولیت‌های زندگی جدید را نپذیرفته است. که در صورت اخیر؛ این دختر هنوز از نظر روحی ازدواج نکرده‌است. بعضی از خانم‌ها که به خانة شوهرشان آمده‌اند، با شوهرشان ازدواج نکرده‌اند، گویا با مادرشان ازدواج کرده‌اند ولی با شوهرشان یک طوری مدارا می‌کنند و هنوز در ساحت خانة پدری هستند و چشم خود را نسبت به واقعیات زندگی جدیدشان بسته‌اند و هم‌چنین است بعضی از مردها که متوجه این موضوع نیستند. این نوع ازدواج منظور اسلام نیست؛ چون افقی که اسلام پس از ازدواج در مقابل زن قرار می‌دهد طوری است که مسئولیت او نسبت به خانة شوهرش مسئولیت اصلی او حساب می‌شود و دیگر ولایت شوهر در زندگی جدید اصل است و نه ولایت پدر. زن باید مدیریت شوهر را بپذیرد و مرد هم تماماً مسئول این خانواده است، و این مسئولیت یک نوع مسئولیت کاملاً خاص است؛ این مسئولیت هیچ‌وقت مساوی و یا شبیه مسئولیتی که نسبت به پدر و مادرش داشته ‌است، نیست. بدین‌معنی که زن و شوهر در این زندگی مسئولیت جدیدی را شروع ‌می‌کنند، که تعبیرِ «تولد جدید» برای این زندگی تعبیر خوبی است.

در تولد جدید کودک وقتی به دنیا می‌آید، واقعاً دیگر نمی‌تواند با نافش و با اتصال آن به بدن مادر، غذا بخورد و نفس بکشد بلکه باید دهانش را به‌کار بیندازد و نفس بکشد و شیر بخورد، و با گوشش بشنود یعنی وارد یک ساحت دیگر ‌شده است. ازدواج شبیه همین‌حالت است، در غیر این صورت ازدواجی محقق نشده ‌است.

در ازدواج، زن و مرد بر اساس نظام حکیمانة عالم و بر اساس آنچه خداوند در عالم قرار داده، وارد زندگی جدید می‌شوند و نسبت به‌هم شدیداً «عُلقه» پیدا می‌کنند. همان عُلقه‌ای که خداوند در توصیف آن می‌فرماید: «وَ جَعَلَ بَینَکُم مَوَدَّةً وَ رَحمَةً»[3] بین آن‌ها دوستی و ایثار قرار داد به طوری که خودِ طرف حس‌می‌کند دیگر نمی‌تواند بدون همسرش راحت زندگی‌کند. با توجه به مودّت و رحمت الهی است که وقتی انسان با همسرش مشکل پیدا کرد به شدت ناراحت می‌شود، در حالی که اگر با پدر و مادرش چنین اختلافی پیدا می‌کرد تا این حدّ ناراحت نمی‌شد. به طوری که اگر انسان در زندگی با همسرش شکست بخورد، تقریباً در کل زندگی‌ شکست خورده ‌است. ریشه این امر آن است که با ازدواج می‌خواسته تولد مطلوب خود را بیابد و به برکات مودّت و رحمتِ خاص برسد، ولی چون آن تولد محقق نشده عملاً زندگی او به نتیجه‌ی مطلوب نرسیده ‌است، در حالی که انسان شدیداً به آن زندگی نیاز دارد.
ازدواج و نفی منیت

اولین نتیجة ازدواج این است که انسان، دیگر برای «خود»ش نیست. با ازدواج، یک هستة توحیدی تشکیل می‌شود که هر عضوی فانی در آن هسته است و هویت خود را در هویت هستة توحیدی خانواده می‌جوید. «خانواده» به معنای حقیقی‌اش عین توحید است، همان‌طور که صفات الهی در ذات حضرت حق فانی است و کثرتِ صفات، او را از مقام وحدانی خارج نمی‌کند، یا همان‌طور که انسانِ موحد با ظهور نور اَحدی از خود چیزی نمی‌بیند؛ توحید خانواده نیز یعنی نفی فردیتِ فرد در جمع. انسان در مقابل حضرت ربّ‌العالمین خودی ندارد. استغراق در حاکمیت حکم خدا را «توحید» می‌گویند، چون در آن حالت انسان از خود، فانی و به حق باقی می‌شود. خانواده هم به عنوان یک واحد توحیدی، ابتدا فردیت فرد را در خود فانی ‌می‌کند، شخصیت جمعی مخصوص آن خانواده را در او احیاء می‌نماید، نظیر وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت.

با این دید ملاحظه می‌فرمایید چقدر تشکیل خانواده برای هر زن و مردی مورد نیاز است! در هسته‌ی توحیدی خانواده است که خودخواهیِ انسان از بین می‌رود؛ دیگر شما نمی‌توانی «خود فردی»ات باشی و اگر بخواهی بر منیت خود اصرار کنی واقعاً هم برای خودت زندگی را جهنم می‌کنی و هم برای بقیه. اساساً هرکس به اندازه‌ای در خانواده‌اش خوشبخت است که توانسته باشد در مقابل هسته خانواده به نفی خودِ فردی دست یابد. دقت کنید؛ عرض کردم برای خانواده، نه برای همسرش؛ برای این‌که همسر او هم باید نفی خود کرده ‌باشد. اگر فقط یکی‌ از آن‌ها خود را نفی کرده ‌باشد، هرگز به نتیجه مطلوب و متعالی نمی‌رسند.

یکی از مشکلاتی که امروزه در بعضی از خانواده‌ها دیده می‌شود این است که یکی خودش را برای دیگری نفی‌می‌کند. بعضاً مرد برای آن‌که خودش را از دست گِله‌های همسرش راحت کند، می‌رسد به این‌که «هرچه خانم بگوید» را عمل کند! این آقا فکرنکرده ‌است اتفاقاً با این تصمیم‌گیری، همسرش را از بین برده ‌است، چون او را به یک مَن بزرگ‌تر تبدیل کرده و خودش را هم از بین برده ‌است چون در دل هستة توحیدی خانواده منیت خود را نفی نکرده بلکه در منیت همسرش منیت خود را نفی کرده است. باید آن‌ها هر دو به این مرحله برسند که در حکم جامعی که خدا بر این خانواده حاکم کرده ‌است، خود را نفی کنند، یعنی نفی امیال فردی برای یک هدف بزرگ‌تر. عین کاری که شما برای اسلام می‌کنید؛ مگر بنا نیست همه‌ی ‌ما برای اسلام نفی ‌بشویم؟! فرمودند که پولتان را خرج سلامتی‌ بدنتان کنید و بدنتان را در خدمت اسلام قرار دهید ولی وقتی پای تهدیدشدن اسلام وسط است، دیگر این حرف‌ها نیست که باید مواظب سلامتی‌مان باشیم، می‌گویند: باید جسم و جان خود را نفی‌کنید. چرا؟ برای این که پول اگر خرج سلامتی نشود، به چه دردی می‌خورد؟! پول برای سلامتی است ولی سلامتی برای بندگی خدا و نفی منیت در حکم خداوند است، تا انسان به بقای نور الهی باقی شود. حالا حساب‌کنید این «بودِ فردی» اگر با تجلی نور اسلام در انسان نفی ‌شود، بقای انسان بقای متعالی می‌گردد! درست مثلِ پولی است که وقتی خرج سلامتی بشود، پول با برکتی شده ‌است، خود آدم هم که خرج اسلام بشود، تازه به‌دردبخور خواهد شد.

«خانواده» از نظر اسلام چنین محیطی است و دائم باید به ایجاد چنین شرایطی فکر کرد.

وعدة خداوند در آیة «جَعَلَ بَینَکُم مَوَدَّةً وَ رَحمَةً» که می‌گوید خداوند بین همسران دوستی و ایثار قرار داد، چنین شرایطی را مدّ نظر انسان قرار می‌دهد. شرایطی که خداوند طبق آیة فوق بین دو همسر ایجاد می‌کند طوری است که هر یک از آن‌ها دغدغه‌ی کمال دیگری را دارد و به توحیدی‌شدن خانواده می‌اندیشند. در یک خانوادة سالم، اگر آدم چشمش باز باشد و به این امر دقت‌کند، می‌بیند که چه زن و چه مرد هرکدام به نوبة خود شدیداً برای استوانة خانواده دل می‌سوزانند و ایثار می‌کنند، سعی در نفی خودخواهی‌های خود دارند و هزاران تلاش از این نمونه.
خانواده؛ بستر تضادها و سیر به سوی توحید

خداوند برای این‌که ما را در دل کثرت‌ها و تضادها به توحید برساند، بستر خانواده را فراهم ‌می‌کند، عین این‌که در سایر موارد نیز بسترهایی را فراهم می‌کند تا ما را با خودش آشنا کند. شرط زندگی توحیدی خلقتی است همراه با اختیار، و با بدنی دارای شهوت و غضب. این‌ها بستری است که انسان بتواند بر فراز این کشش‌های متفاوت و متضاد، شخصیت خود را به یگانگی برساند. بدن ما در بستر این تضادها قرار می‌گیرد تا بندگی ما بر فراز این تضادها روشن شود. بدین‌معنی که شما هم باید قوة شهویّه داشته ‌باشی و هم قوه‌ی غضبیّه ‌و هم قوای خیال و وَهم و عقل، همة این‌ها را باید انسان داشته ‌باشد تا بتواند در بین تضادهای مختلف حقیقت را انتخاب کند و به دنبال یکی از این کشش‌ها راه نیفتد، بلکه همة آ‌ن‌ها را بدون آن‌که نابود کند، مستغرق حکم الهی بگرداند، و عشق و شیدایی در چنین بستری پیدا می‌شود. به گفتة حافظ خدا خواست مَلَک را خلیفة خودش قراردهد، دید در ملک اصلاً «عشق» نیست! یعنی چه «عشق نیست»؟ چون شرط عشق «مقابله» است. عشق یعنی بتوانی از چیزی دل بکنی و به چیزی دل بسپاری. آب هیچ‌وقت عشقِ تَرشدن ندارد چون وجهی دیگر در مقابل آن نیست که بخواهد از آن وجه دل بکند و به وجهی دیگر دل ببندد! مَلک عشق ندارد، به این معناست که مقابل خود کشش دیگری ندارد. لذا به گفته حافظ:

در ازل پــرتــو حُسنــت ز تجــــلی دم زد
    

عشق پیــدا شد و آتش به همه عالــم زد

جلوه‌ای‌کرد رخت دید ملک‌عشق نداشت
    

عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

شما به عنوان یک انسان، مجبور هستی تصمیم ‌بگیری که یا غذا بخوری یا نخوری. نمی‌توانی همین‌طوری عادی باشی، چون یک وجه نداری. حال که باید غذا بخوری، در غذاخوردن نمی‌توانی هر چه دلت خواست بخوری، باید حرام را ترک ‌کنی، و از این قبیل انتخاب‌ها و دل‌کندن‌ها و دل‌سپردن‌ها. در دل این تضادها است که انسان باید انسانیتش را کشف کند و بنمایاند، خانواده صورت دقیق‌تر این موضوع است که باید در آن دل‌کندن‌ها و دل‌بستن‌های خاصی به میان آید تا ماوراء تضادها توحیدِ شخصیت ظهور کند.

این‌که سؤال کرده‌اید؛ چرا در اسلام اینقدر توصیه به ازدواج داریم، به دلیل تحقق بستر انتخاب‌هایی است که در دل آن تضادها، شخصیت توحیدی افراد شکل می‌گیرد و إلاّ اکثر انسان‌ها منهای تشکیل خانواده انسان‌های یک‌بُعدی خواهند ماند. مرحوم شهید مطهری«رحمة‌الله‌علیه» در کتاب «تعلیم و تربیت» می‌گویند: حتی ما مراجعی داشته‌ایم که خیلی آدم خوبی بوده‌اند، ولی چون ازدواج ‌نکرده‌ بودند، آدم می‌بیند یک نپختگی خاصی در آن‌ها بود. علتش این است که انسان در زندگی با همسر باید تصمیم‌های خاصی ‌بگیرد، ولی آدمی که ازدواج‌نکرده ‌است، در آن گذرگاه‌های خاصی که در دل تضادها باید تصمیم ‌بگیرد قرار نمی‌گیرد. البته این موضوع کلیت ندارد، زیرا می‌شود انسان خود را در بسترهای دیگری از زندگی قرار دهد و چون با تضادهای خاص آن شرایط روبه‌رو شد مجبور ‌شود تصمیم‌های بزرگ بگیرد و پخته و بزرگ شود، ولی خانواده بستر بسیار مهمی جهت امر فوق است.

شاید بتوان گفت درصدِ چشم‌گیری از افرادْ در احیاء خانوادة توحیدی شکست می‌خورند. زیرا نمی‌توانند ماوراء تضادهای مطرح در زندگی با همسر خود، با نفی خود و حاکمیت حکم خدا آن تضاد را جمع‌کنند، و در فضای توحیدی آن‌ها را مستغرق نمایند، عموماً یک طرف می‌افتند، مردها وقتی قدرت جمع‌کردن تضادها را پیدا نکردند عموماً به قلدری متوسل می‌شوند و یا به‌جای «قلدری»، با «تسلیم‌شدن در مقابل خواسته‌های زن» زندگی را نابود می‌کنند. همة این‌ها به جهت آن است که در تحقق توحید در هستة خانواده، برنامه‌ریزی نمی‌شود تا هر دو از خودیت خود فانی و به حقیقت الهی باقی شوند.

وقتی زن تلاش کرد با نقشه‌کشی‌های خود مرد را به جایی برساند که بگوید؛ هرچه شما می‌گویید عمل شود، عملاً زندگی را از حقیقت خارج کرده است، چون به توحیدی که باید در آن توحید افراد به «جمع اضداد» برسند و این کثرت به وحدت سیر کند، نرسیده‌اند. در حالت مردسالاری، مردها عملاً به جای ایجاد هستة توحیدی خانواده، خواسته‌ی خود را حاکم می‌نمایند و زندگی را نابود می‌کنند.
نقش ازدواج در کنترل خیال

سؤال: با توجه به مباحثی که مطرح فرمودید؛ ازدواج در پرورش و رشدِ چه صفاتی مؤثرتر است؟ یعنی با ازدواج، کدام صفات را بهتر می‌توان رشد داد و کدام صفات را باید کنترل نمود. به‌عبارت دیگر؛ ازدواج چه تأثیری در پرورش ابعاد انسان-اعمّ از قلب و عقل و خیال و حس- دارد و کدام‌یک از ابعاد مذکور در کدام‌یک از زن و مرد نقش بیشتری دارند؟ آیا «ازدواج» در کنترل خیال و حواس‌پرتی انسان در عبادات و امور دیگری مثل درس‌خواندن، مؤثر است و در این راستا نقش فربه‌شدن خیال به وسیلة محبت‌کردن و اُنس با همسر چقدر است؟

جواب: در مورد جواب قسمت آخر سؤالتان باید عرض کنم. بله ازدواج در امر کنترل خیال مؤثر است؛ چون از طریق ازدواج و اُنس با همسر قوة وَهمیه و خیال مدیریت می‌شود و جهت می‌گیرد. ولی خوب است که در راستای همان تولد جدیدی که در اثر ازدواج برای زن و مرد پیش می‌آید به مسئله نگاه کنید. به طوری که یک عارف در دلِ حالتِ جمع اضداد، غذا هم می‌خورد. یعنی دائم متوجه است که این غذاخوردن در بستر هدف مهم‌تری که همان «بندگی» خدا است، انجام ‌گیرد. لذا در عینی که از غذاخوردن لذت می‌برد جهت باطنی شخصیت او از نظر به خداوند خارج نمی‌شود. زیرا انسان حقیقتی ذات مشکَک و دارای مراتب مختلف است، در نتیجه اگر در موطن خیال به لذّات مخصوص این قوه مشغول است، در موطن عقل و قلب می‌تواند از لذّات مخصوص آن قوه‌ها نیز بهره‌مند باشد. به تعبیر مولوی در مورد پیامبر (ص):

این یکی نقش‌اش نشسته در جهان
    

وآن دگر نقش‌اش چو مَه در آسمان

این دهانش نکته‌گویان با جلیس
    

وآن دگر با حق به گفتار و انیس

پای ظاهر در صف مسجد صَواف
    

پای معنی فوق گردون در طواف

پس طبق مباحث قبلی می‌توان گفت فایدة اصلی ازدواج «نفی خود» است، در عین جواب‌گویی به همة نیازهای جسمی و خیالی. البته و صد البته باید انسان در بستر تضادها موضوع «نفی خود» را تمرین‌کند و اگر کسی در رابطه با پیش‌آمدهای خارجی نفی خود را تمرین ‌نکند، در شخصیت درونیِ خودش رفع تضاد نکرده‌ و درنتیجه به توحید نرسیده‌است، بلکه یک طرف تضاد را سرکوب کرده ‌است، نه این‌که کثرت را مستغرق وحدت کرده باشد. دستورالعمل کاربردی آن همان توصیه‌ای است که حضرت امام خمینی«رحمة‌الله‌علیه» در هنگام ملاقات زوج‌های جوان به آن‌ها توصیه می‌فرمودند: «گذشت کنید».

نباید انتظار داشت جهت رسیدن به توحید و رفع تضادها خیلی زود به نتیجه برسیم. بارها شده است که انسان به جای جمع تضادهای اخلاقی گرفتار جنبه‌های افراط و تفریط می‌‌شود و از احیاء روح توحیدی محروم می‌گردد، به طوری که خشم و غضب‌اش او را از تعادل خارج می‌کند و نمی‌تواند آن خشم و غضب را در نور توحید به تبرّی از دشمن خدا تبدیل کند، ولی اگر جهت اصلی ما سیر به سوی توحیدی‌کردن این صفاتِ متضاد باشد و افق را روشن نگه داریم، این افتان و خیزان‌ها در اصلِ کار اشکالاتی به‌وجود نمی‌آورد، اما اگر بنایمان در زندگی با همسرمان سیر به سوی ایجاد هستة توحیدی خانه نباشد، هسته‌ای که در آن همه فردیت‌ها در زیر سایه آن نفی شوند، هرچه در زندگی جلو برویم به بحران و عدم رضایت می‌رسیم، حال یا در نهایتْ ظرفیت‌مان تمام می‌شود و کار به طلاق می‌کشد و یا «کج‌دار و مریز» زندگی را ادامه می‌دهیم.

این که می‌بینید امروزه طلاق وسعت پیداکرده‌است، به دلیل غفلت از سازمان‌دهی هسته توحیدی خانواده است، از طرفی هر کدام از زن و مرد شدیداً در راستای رشد فردیت، یک خودِ فربه پیدا کرده‌اند، و از طرف دیگر معنی زندگی توحیدی برایشان گم شده است. فکر ‌می‌کنم در بحث «عوامل بحران خانواده و راه نجات از آن» موضوعِ هسته توحیدی خانواده تا حدّی تبیین شده است. در آن‌جا روشن شده که چرا خانواده امروزی در نفی هوس‌های سرگردان و کنترل وَهم موفق نبوده است، زیرا اگر خانواده آن طور که باید و شاید تشکیل نشود و زن و شوهر به نقش جدید خود در تشکیل خانواده آگاهی پیدا نکنند، اگر هم در اسرع وقت طلاق صورت نگیرد یک عمر در عین جدایی در کنار همدیگر هستند، مثل دو شریک که هرکدام به فکر سود خود می‌باشد، حال یا مثل دو گرگ همدیگر را تحقیر می‌کنند و می‌درانند، و یا مثل دو خوک فقط به لذّت جنسی نسبت به همدیگر فکر می‌کنند. این نوع کنارِ هم‌بودن غیر از زن و شوهری است که هرکدام سود خود را در تعالی دیگری می‌جوید، و هرکدام می‌خواهد شمعی شود تا جلوی پای دیگری را روشن کند و به عبارت دیگر آینه و مرآت یکدیگر باشند، هرچند ممکن است این آینه‌ها گاهی کدر شود و به خوبی، خوبی‌ها و ضعف‌های همدیگر را ننمایانند، ولی اگر همواره آینة همدیگر باشند، این کدورتِ موقتی اشکالی پیش نمی‌آورد، بالاخره آینة همدیگر خواهند بود و دلشان برای همدیگر می‌طپد، همان چیزی که خداوند به نحو تکوینی در همسران قرار داده است. اینجاست که میل‌های جنسی که خداوند قرار داده نقش خود را انجام می‌دهند و نمی‌گذارند آینه همچنان کدر بماند. و وای به خانه‌ای که از نقش میل‌های جنسی در آن کاسته شود و به آن توجه نشود و زن یا شوهر مجبور شود آن میل را سرکوب کند، که موجب افسردگی‌های بعدی غیر قابل جبرانی خواهد بود. در روایت داریم زن، آنچنان باید خود را در نشاط جنسی قرار دهد که اگر همسرش بر روی شتر ابراز تمایل به او نمود، او جواب مثبت دهد.[4] همچنان‌که رسول خدا (ص) به مردان فرمودند: «اغسلوا ثیابکم و خذوا من شعورکم و استاکوا و تزیّنوا و تنظّفوا فإنّ بنی إسرائیل لم یکونوا یفعلون ذلک فزنت نساؤهم‏»[5] لباس‌هاى خود را تمیز کنید و موهاى خود را کم کنید، مسواک بزنید و آراسته و پاکیزه باشید زیرا یهودان چنین نکردند و زنانشان زناکار شدند.

اما در جواب آن قسمت از سؤالتان که می‌فرمایید ازدواج چه تأثیری در رشد قلب و عقل دارد، نظر شما را به سخن امام صادق (ع) جلب می‌کنم که می‌فرمایند:

«إِنَّ فِی حِکْمَةِ آلِ دَاوُدَ یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ الْعَاقِلِ أَنْ لَا یُرَى ظَاعِناً إِلَّا فِی ثَلَاثٍ؛ مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ، أَوْ تَزَوُّدٍ لِمَعَادٍ، أَوْ لَذَّةٍ فِی غَیْرِ ذَاتِ مُحَرَّمٍ، وَ یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ الْعَاقِلِ أَنْ یَکُونَ لَهُ سَاعَةٌ یُفْضِی بِهَا إِلَى عَمَلِهِ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سَاعَةٌ یُلَاقِی إِخْوَانَهُ الَّذِینَ یُفَاوِضُهُمْ وَ یُفَاوِضُونَهُ فِی أَمْرِ آخِرَتِهِ، وَ سَاعَةٌ یُخَلِّی بَیْنَ نَفْسِهِ وَ لَذَّاتِهَا فِی غَیْرِ مُحَرَّمٍ، فَإِنَّهَا عَوْنٌ عَلَى تِلْکَ السَّاعَتَیْنِ».[6]

در حکمت آل داود چنین است که شایسته است مسلمانِ عاقل، زمانى از روزِ خود را براى کارهائى که بین او و خداوند انجام می‌گیرد، اختصاص دهد، و زمانى دیگر برادران ایمانى خود را که با همدیگر در امر آخرت مشارکت دارند ملاقات کند، و زمانى نفس خود را با لذائذ و مشتهیاتش که گناه نباشد آزاد بگذارد. زیرا این زمان؛ آدمى را در انجام وظائف دو امر دیگرش کمک می‌کند. حرف بنده توجه به نکته‌ی آخر است که می‌فرمایند؛ لذت با محرم خود روحیه‌ی عبادت و ارتباط با مؤمنین را رشد می‌دهد و از انحراف سایر ابعاد انسان جلوگیری می‌کند.
تأثیر ازدواج بر پرورش ابعاد مختلف انسان

سؤال: وقتی روایت می‌فرماید: «کسی که ازدواج کرده، چون کسی است که روزها روزه بدارد و شب‌ها به شب‌زنده‌داری بنشیند» از ظاهر آن برمی‌آید که در اثر ازدواج، قلب آدم رشد می‌کند؛ به طوری که انسان در عین گذران زندگی عادی در مقام روزه‌داری و شب‌زنده‌داری قرار می‌گیرد. آیا می‌توان چنین نتیجه گرفت؟

جواب: در تأثیر ازدواج بر ابعاد مختلف باطنی انسان باید بگوییم که اگر کسی توانست خود را وارد آنچنان «ایثار و نفی خود»یت بکند، تمام فعالیت‌هایش نورانی می‌شود. که فکر می‌کنم مقدماتی که عرض کردم مؤید این مطلب باشد؛ اگر شما بتوانید در تشکیل خانواده چند چیز را رعایت‌کنید، تمام ابعادتان نورانی می‌گردد که از همه مهم‌تر نفی خود و خودیت است. خیلی بد می‌شود که مرد بخواهد در مقابل همسرش تواضع ‌بکند زیرا باید در مقابل حق تواضع ‌کرد، در این راستا است که خود و همسرش را به سوی سیر الی الحق می‌کشاند، و البته از این طریق هر کدام در مقابل حقوق دیگری که از جهتی حق‌الله است، باید تواضع‌کنند. این تواضع در مقابل حقِّ همسر، بسیار نجات‌دهنده است چون تکبر را می‌شکند! اما آن تواضعی که فرهنگ لیبرالیسم در مقابل زنان پیشنهاد می‌کند که عملاً یک نوع ذلّت است، خیلی خطرناک است و توحید خانواده را از بین می‌برد.

همین‌جا عرض‌کنم این‌که در روایات داریم؛ وجود مقدس رسول‌الله (ص) دست حضرت فاطمة زهراi را می‌بوسیدند، مربوط به موضوع خاصی است که در راستای همان موضوع گلوی امام حسین (ع) و لب‌های امام حسن (ع) و سر مبارک علی (ع) را نیز می‌بوسند، چون دست و بازوی فاطمهi و گلوی امام حسین (ع) و لبان امام حسن (ع) و سر حضرت علی (ع) مظاهر دفاع از اسلام‌اند. و لذا ما هیچ دلیلی نداریم که کسی دست دختر خود را ببوسد؛ همان‌طور که پیغمبر (ص) هیچ وقت دست بقیة دخترانشان را نمی‌بوسیده‌اند. پس مردان این حرکت پیامبر را نمی‌توانند ملاک بگیرند و همان‌طور با دختر یا همسر خود عمل کنند. ما باید دائماً یادمان باشد در امر ازدواج موضوع «زن و مرد» وسط نیست، موضوع «خانواده» در میان است، خانواده‌ای که بستر «پروریدن» زن و مرد و فرزندان است. پس باید در جهت استواری خانوادة توحیدی تلاش کرد و این است آن نکته‌ای که در ازدواج خیلی مهم است! و نقش خاص برای مردِ خانواده قائل‌شدن برای تحقق چنین هدفی است. و اگر «سایه»ی پدر به عنوان عنصر پایداری خانواده که با مدیریت خود عامل ارتباط توحیدی همة اعضاء خانواده باید باشد، در عرض سایر اعضاء خانواده بیاید، دیگر آن مرد به عنوان قوام خانواده مورد توجه نخواهد بود. اشکال می‌گیرند چرا پدر خانواده نمی‌نشیند با فرزندانش اختلاط کند و نظر آن‌ها را بگیرد، پیشنهاد بدی نیست؛ ولی گاهی با فضای توحیدی که ایجاد می‌شود بدون عمل به این توصیه‌های روانشناسانه، همه اعضاء در مؤانست و ارادت نسبت به همدیگر هستند و جای خالی‌ای برای چنین توصیه‌هایی نمی‌ماند.

در یک خانواده توحیدی، همة اعضاء متذکر یکدیگرند، هرچند مخاطب مستقیم همدیگر نباشند. وقتی انسان زندگی بزرگان دین را مطالعه می‌کند چنین روابطی که عرض کردم در بین اعضاء خانواده می‌یابد، به طوری که انگار حضور توحیدی‌شان در خانه بیشتر از حضور فیزیکی‌شان نقش داشته‌است. البته هیچ‌وقت نمی‌خواهم رابطة مستقیم‌شان را با تک‌تک اعضاء خانواده نفی کنم.
ازدواج و تکمیل نصف دین

سؤال: منظور رسول خدا (ص) چیست که می‌فرمایند: «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِهِ، فَلْیَتَّقِ اللَّهَ فِی النِّصْفِ الْبَاقِی»[7]‏ هرکس ازدواج کند نصف دین خود را به‌دست آورده، پس باید که از خدا بترسد از نصف دیگر دینش.

جواب: بدین معنی است که با ازدواج «اُترُک نَفسَک»: خودت را نفی‌کن تا خدا را جای آن بیابی. چون شما برای تجلی نور الهی بیش از این نمی‌توانید کاری بکنید که خودتان را عقب بکشید تا خدا همه‌جا حاضر شود. این‌که می‌گویند: «نیمی از راه دینداری را رفته‌است»، به همین دلیل است که وقتی شما نفی خود کردید، نصف دیگر که حضور نور پروردگار است به لطف خدا واقع می‌شود. از این روایت می‌شود فهمید که ازدواج یک کار بزرگی در زندگی محسوب می‌شود. پیامبرِ توحید (ص) به همین جهت می‌فرمایند که انسانِ مسلمان با ازدواج، نصف ایمانش کامل خواهد شد. مثل این‌که با آزادشدن از رذائل نفسانی و نظافت از رذائل اخلاقی، زمینة تحقق نصف ایمان به‌وجود می‌آید، و نصف دیگر که تجلی انوار الهی است پس از پاک‌شدن از رذائل اخلاقی، در قلب انسان تجلی می‌کند. لذا در روایت داریم: «اَلطُّهْر نِصْفُ الْاِیمَان»؛[8] نظافت یعنی پاک‌شدن از رذائل اخلاقی، نصف ایمان است.

وقتی با ازدواج روحیة خودخواهی ما فرو نشست و روحیة ایثار در بسترِ خاصِ آن به صحنه آمد، یکی از چهره‌های زیبای ایثار را قلب تجربه می‌کند و این موجب تمرین برای تحقق نحوه‌های دیگر ایثار در بسترهای دیگر زندگی خواهد شد، چون وقتی انسان مزة ایثار و نفی خودخواهی را در جایی چشید، دوست دارد در جاهای دیگر نیز آن را تجربه کند. لذا اگر دین را دو قسمت فرض کنیم نیمی از آن به دست ما است و نیمی دیگرصرفا به لطف خدا محقق می شود. نیمه‌ای که به دست ما است ترک منیت و خودخواهی است که با ازدواج محقق می‌شود، نیمه‌ی دیگرش که تجلی انوار الهی است با تقوا و رعایت دستورات شرع پدیدار می‌گردد.
انس با همسر؛ مرتبه‌ای از انس با خدا

سؤال: آن سکینه و آرامشی که قرآن به‌عنوان اثر ازدواج قائل شده‌است، چه نوع آرامشی است؟

جواب: انسان واقعاً نیاز به «انس» دارد. و مگر نه این که انس با «خدا» یعنی انس با «خوبی‌ها»؟! بستر خانواده، بستر اُنس خاصی است نسبت به هم، که زن و شوهر همراه با ایثار فراهم می‌کنند. من تا حالا ندیده‌ام زن و شوهری در بستری الهی و صحیح ازدواج‌کنند و هرکدام برای خوشبختی همسر خود نهایت تلاش را نکند. یک بار؛ شوهرِ خانمی پای خروس‌شان را بسته ‌بود که از قفس بیرون نیاید، بعد هم رفته ‌بود مأموریت! آن خروس هم بدون آن‌که کسی متوجه شود از گرسنگی و تشنگی مرده ‌بود! خانمش از یک طرف متوجه بود شوهرش کار خیلی بدی کرده و از دست او ناراحت بود و از طرف دیگر نگران بود که عقوبت این کار دامان شوهرش را بگیرد؛ می‌گفت: کاش اگر خدا خواست عقوبتی برای همسرم بفرستد، بین من و او نصف کند! می‌خواهم از این نتیجه بگیرم که ببینید ازدواج چه بستر عجیبی به‌وجود می‌آورد که طرفِ مقابل حاضر است خود را نفی‌کند تا به هدفی که در تشکیل خانواده به دنبال آن بود نزدیک شود، این همان یگانگی توحیدی است. حال در یک چنین بستری این اُنس، جنس همان اُنسی است که شما نوع بالاترش را می‌توانید با خدا به‌دست بیاورید. در چنین فرهنگ و فضایی است که اُنس با همسر زمینة اُنس با خدا می‌شود.

اخیراً یکی از آقایان که تازه ازدواج کرده سؤال می‌کرد که؛ «واقعاً من مانده‌ام این دوست‌داشتن همسرم ریشه در کجا دارد؟! از طرفی حس می‌کنم این دوست‌داشتنم گویا دوست‌داشتن مقدسی است، از طرفی دیگر می‌ترسم که نکند دارم خود را فریب می‌دهم». عرض کردم علامت دوست‌داشتن غیرِ مقدس این است که آن دوست‌داشتن مانع بندگیِ خدا ‌شود و ما را به خود مشغول کند، آیا وضع تو این‌طوری است؟ گفت: نه. به او عرض کردم این شروع، شروعی است که خدا قرار داده است، اگر مواظب نباشید شیطان آن را از شما می‌گیرد؛ محبت دو همسر از طرف خدا شروع شده‌است، ولی اگر در جهت حفظ آن برنامه‌ریزی نکنید، از طرف شما از بین می‌رود. شیطان با وسوسة خود کاری می‌کند، که شما فکر کنید همسرت تحت تأثیر مادر و یا خواهرش دارد زندگی تو را اداره ‌می‌کند. شما می‌خواهی خانه‌ات چهاردیواریِ خودت و همسرت باشد، بعد شیطان می‌آید می‌خواهد این را از تو بگیرد. شیطان دروغ‌هایی به ذهن شما می‌اندازد؛ که مثلاً همسرت تحت تأثیر مادرش است، یک چنین چیزهای وَهمی در زندگی‌تان داخل می‌کند، شما هم یک‌مرتبه با یک توهم دروغین، رفتار همسرت را طوری می‌بینی که گویا خودش نیست که تصمیم می‌گیرد و در نتیجه محبت تو به همسرت کم می‌شود. به آن جوان عرض کردم اگر می‌توانی، یک کاری بکن این محبت که از طرف خدا آمده، از طرف نفس امّاره و وسوسة شیطان نرود. و واقعاً هم برای شیطان چنین یگانگی که بین دو همسر هست سخت است! نمی‌گذارد چیزی که خدا شروع‌کرده ‌است بماند، مگر این‌که ما خود را برای حفظ آن آماده کرده باشیم.

وظیفه‌ی هرکدام از زن و مرد است که این محبت خدادادی را نگه دارند. «انس با همسر» در خانواده شور و نشاطی پدید می‌آورد که هیچ‌چیز دیگری جای آن را نمی‌گیرد، باید برنامه‌ریزی کنیم که آن را نگه داریم.

ما بسیاری از اوقات یا در افراط هستیم و یا در تفریط؛ یا می‌گوییم: آرامش اولیه‌ی زندگی برای ما بس است، بعد در عمل با غفلت از وظایف شرعی خود، به خدا هم می‌گوییم برو می‌خواهیم بدون حاضرکردن دستورات الهی در زندگی، مودّت و رحمت اولیه را حفظ کنیم. یا از این طرف می‌افتیم؛ و هیچ برنامه و وقتی برای حفظ مودت بین خود و همسرمان نمی‌گذاریم، و یک زندگی خشکِ غیر عاطفی برای خودمان درست می‌کنیم. در هر دو حال تلاشی برای نگه‌داری آن مودت نکرده‌ایم، باید کاری کرد که بشود این آرامش و محبتِ اول زندگی را نگه داشت، و فقط هم از طریق رعایت اصول شرعی و اخلاقی و احترام به حقوق همدیگر و با حساسیت برای حفظ آن، این کار ممکن است.

موضوع را به سیرة انبیاء و ائمهh تعمیم دهید؛ ببینید آن‌ها در زندگی خود به ما نشان‌داده‌اند که هنر نگه‌داشتن آن آرامش و محبت را داشته‌اند یا نه؟ با دقت در زندگی آن‌ها روشن می‌شود که آن‌ها هنر این را داشته‌اند که روابط‌ خود با همسر‌شان را در شرایط اُنس‌ نگه ‌دارند. چون این انس از طرف خدا آمده‌است، شور بندگی می‌آورد. و حالا آن جمله را هم از رسول خدا (ص) داشته باشید که می‌فرمایند: «انّ الرّجل اذا نظر الى امراته و نظرت الیه نظر اللَّه تعالى الیهما نظر الرّحمة»[9] چون مردى به زنش و زنش به ا‌و از روى مهر بنگرند ،خداوند بزرگ آن دو را با دیده‌ی رحمت بنگرد. به نظرم این توصیه می‌خواهد همان مودت و محبت خدادادی را نگه دارد؛‌ یعنی هر دو باید تلاش کنند که انس اولیه باقی بماند. البته اشکال ندارد نحوة «محبت ورزیدن به همسر» به مرور زمان تغییر کند و پخته‌تر شود، ولی باید همواره باقی بماند.
محبت اولیه

نگه‌داشتن محبت و مودّت اولیه به معنای «وفاداری نسبت به همدیگر» و رعایت‌کردن همدیگر است در هر آنچه برای دیگری اهمیت دارد و خداوند هم آن را نفی نکرده است. شاید زن و مرد بعد از مدتی تصورشان این باشد که باید محبت اولیه به همان حالت تا آخر بماند، لازم نیست آن حالت به همان شکل اولیه باقی بماند، آن حالت اولیه، مربوط به دوره‌ی جوانیِ آدم است؛ در جوانی، قوة خیال غلبه دارد، و جنبه‌ی عاطفیِ خیال در صحنه است و اگر همین جنبه هم تا آخر بماند خیلی خوب است، ولی اگر هم نماند، نباید تصوربشود که آن محبت از بین رفته‌است، باید متوجه بود به اقتضای شرایطِ سنی شکل آن به مرور عوض می‌شود، بدون آن‌که خداوند لطف خود را در دادن آن محبت پس گرفته‌باشد، باید دقت کرد و آن مودت و رحمت را در صورت‌های جدیدش دید.

سؤال: قبلاً گفتید که اگر مواظب نباشیم، شیطان آن مودت و رحمت را می‌گیرد. حالا می‌گویید: طبیعی است که شکلش عوض‌بشود. آن‌طوری که شیطان می‌گیرد با این حالتی که عوض می‌شود، چه فرقی می‌کند؟

جواب: ببینید، یک وقت آن مودت را شیطان از ما می‌گیرد، در نتیجه بین زن و شوهر «کینه» و «رقابت» پیش می‌آید، ولی در صورتی که شکل محبت پخته‌تر شود همان ایثار و همان نفی خود به شکلی همه‌جانبه‌تر در صحنه است. این‌که می‌گویند: عموماً هر ماه عسلی یک ماه سرکه‌شیره دارد، به این معنی است که آن محبت احساساتی می‌رود، نه این‌که به‌کلی آن محبت برود. اگر انگیزه‌های ازدواج طوری باشد که شیطان بتواند محبت اولیه را بگیرد همان می‌شود که شما دربعضی از زن و شوهرها ملاحظه می‌کنید که تا آخر عمر به‌عنوان دو «رقیب» با هم زندگی‌کنند، سخن‌شان با همدیگر دائم همراه با سرزنش و تحقیر است! ولی بعضی مواقع زن و مرد در عمل نشان می‌دهند که کاملاً تمام وجودشان برای حفظ همین زندگی مشترک است، هرچند نمی‌توانند به آن شکل قبلی از خود ابراز احساسات کنند. این‌جا باید هرکدام از عمل دیگری بفهمد که آن محبت باقی است.

سؤال: آیا منظور شما از «عوض‌شدن شکل محبت اولیه» این است که نسبت به هم محبت دارند ولی مثلاً الفاظ عاشقانه را کمتر به کار می‌برند؟

جواب: درست می‌فرمایید؛ البته من نظرم این است که صورت ایده‌آل زندگی آن است که در عین پختگی و عقلانی‌شدن، بیشتر سعی شود آن محبت احساساتی هم بماند. متأسفانه ما هر چقدر جلو برویم و عاقل شویم، عقل جای خیالمان را می‌گیرد، و تحرک خیالمان ضعیف می‌گردد. راه درست آن است که خیال هم همواره در جای خود باشد تا نشاط انسان بماند. شما آخر عمرِ حضرت امام‌خمینی«رحمة‌الله‌علیه» را نگاه‌کنید؛ چه اشعار زیبایی می‌سرودند! این یعنی حفظ خیال، ولی به صورتی پاک. با این حال اگر با حضور بیشترِ عقل، آن محبت احساسی رفت، نباید فکرکنیم که آن محبت به‌کلی رفته ‌است در حالی که شکل خیالی‌اش ضعیف ‌شده ‌است، اگر نگاه کنید آن محبت را در صورت‌های دیگر می‌بینید. تقاضاهای همدیگر را از هم بپذیرید و به همدیگر جواب دهید، سعی کنید با احساسات جواب دهید و عاشق‌پیشگی را تا آخر حفظ کنید و از طریق لذّات جنسی نسبت به همدیگر شوق عبادات را در خود زیاد نمایید.

سؤال: پس می‌توان گفت هنر این است که صورت خیالی‌محبت اولیه را تا آخر حفظ‌کنیم. ولی اگر هم صورت آن عوض ‌بشود، این را یک امر طبیعی بدانیم، هر چند بهتر است سعی شود به همان صورت اولیه باقی بماند؟

جواب: بله، منظور این است که زن و شوهرها فکرنکنند آن محبت اولیه شامل مرور زمان شده و از بین رفته است، اشکال این است که نمی‌توانند صورت‌های بعدی آن را درست تفسیرکنند، درنتیجه فکرمی‌کنند دیگر آن محبت و مودّت اولیه نیست. زن و شوهر باید متوجه باشند به‌خصوص زن‌ها که بیشتر سعی می‌کنند آن محبت اولیه باقی بماند، باید این‌جا بیشتر متوجه باشند؛ آن محبت در حرکات مردان باقی است، هرچند در کلمات شوهرشان اظهار نمی‌شود. مثلاً ؛ اگر مرد بفهمد که همسرش زردآلو دوست دارد مثل قبل وقتی زردآلو می‌خرد، نمی‌آید بگوید «چون زردآلو دوست داشتی، برایت خریدم». ولی می‌بینی تا آخر عمر، پیر هم که شده، همین‌که زردآلوها به بازار آمد، برای همسرش زردآلو می‌خرد. این نشان می‌دهد که آن وفاداری هنوز هست، اما مثل قبل نمی‌آید بگوید «این زردآلو را برای شما خریده‌ام»، می‌رود و آن‌ها را در آشپزخانه می‌گذارد. این هنر زن است که بفهمد، پس آن محبت اولیه مانده ‌است. حرکات مرد نشان می‌دهد تمایلات همسرش برایش مهم است و تا آخر عمر سعی می‌کند آن را رعایت کند تا از این‌جهت او در رفاه باشد. زن هم که غذا را می‌پزد، تا آخر عمر سعی می‌کند به میل شوهرش غذا بپزد. البته زن‌ها در ارائه‌‌ی عشق هنرمندترند، مگر بعضی از آن‌ها که متأسفانه در این امر شکست خورده‌اند. هر اندازه عقل معاش بر زندگی غلبه کند احساسات و صفا کم می‌شود و امروزه شرایط طوری شده که متأسفانه نه‌تنها مردها که زن‌ها هم بدجوری عقل معاش بر عواطف‌شان غلبه‌ کرده است. در شرایط جدید نه‌تنها عقل به معنی واقعی آن در حدّ عقل معاش پایین آمده، عشق هم در حدّ احساساتی که یک دختر و پسر با یک نگاه به همدیگر نسبت به هم علاقه پیدا می‌کنند، پایین آمده است.

ما الآن قالب صحیحی جلوی چشممان نیست که بگوییم این نوع ارتباط، عشق مورد نظر ما است، همان‌طور ‌که «عقل حِکمی» به «عقل حساب و کتاب سودانگارانه» تبدیل شده.‌ عشقی هم که خداوند در ابتدای زندگی به دو همسر لطف می‌کند، در شرایط جدید با غلبه‌ی روح فرهنگ مدرنیته آلوده شده‌است. آن مودّتی که دین از آن خبر می‌دهد دیگر در ابتدای زندگی‌ها نیست یا اگر هم هست با افکار و امیال غیر انسانی مخلوط شده است و لذا زن و شوهرها در ابتدای زندگی آن محبت و مودّت را در نگاه یکدیگر احساس نمی‌کنند، نگاهی که رسول خدا (ص) در مورد آن فرمودند: «إنَّ الرَّجُلَ إذا نظر إلی امْرأتِه و نَظَرتْ الیه، نَظَراللهُ تعالی إلَیهِما نَظَر الرَّحْمة»؛[10] چون مردی به همسر خود بنگرد و او نیز به شوهر نظر کند، خداوند تعالی به آن‌ها از سر رحمت نظر می‌کند.
عشق اولیه

سؤال: آن شور و مودّت اولیه چگونه با غلبه‌ی روحِ فرهنگ مدرنیته آلوده شده است؟

جواب: فرهنگ مدرنیته تعریفی از انسان ارائه می‌دهد که جنبه‌ی قدسی آن به‌شدت تقلیل می‌یابد و بالتبع زن و شوهرانی که تحت تأثیر آن فرهنگ به همدیگر می‌نگرند با همان منظر همدیگر را می‌بینند و در نتیجه ازدواج بیشتر با غلبه‌ی تصور «اطفای شهوتْ» روح و روان جامعه را پر می‌کند، در حالی که آن مودّت و رحمتی که خداوند در بستری الهی در جان دو همسر قرار می‌دهد چیزی بالاتر از دوست‌داشتن‌های شهوانی است. در حال حاضر در بعضی از ازدواج‌ها دو موضوع فوق مخلوط است، گاهی غلبه بر این است و گاهی غلبه با آن. عموماً خانم‌ها و آقایانی که امروز با هم ازدواج می‌کنند، تلویزیون تماشا کرده‌اند و انواع ازدواج‌هایی که از طریق فیلم‌های غربی به صحنة تلویزیون آورده‌اند، در ذهن آن‌ها هست. حالا آن محبت الهی را می‌خواهند با روش غربی مدیریت کنند! در حالی‌که آن محبت، با روش غربی جلو نمی‌رود و برعکس؛ خیلی زود از صحنه‌ی جان زن و شوهر جوان رخت برمی‌بندد. چند روز پیش آقای متدینی که تازه ازدواج کرده بود می‌گفت از محبتی که به همسرم دارم حیرت کرده‌ام. این جوان مسلمان می‌خواهد این محبت خدادادی را دنبال‌کند. اگر این محبت را خواست با اداهایی که تلویزیون به زن و شوهرها تعلیم داده‌ دنبال کند خیلی زود از همدیگر خسته می‌شوند و آن را از دست می‌دهند. فرهنگ غربی نوع جواب‌دادن به محبتی که خدا در دل زوج‌های جوان می‌اندازد را در یک شِمای بسیار غیرسالم به‌کار می‌گیرد. چیزی که امروز در خانواده‌های اشرافی مملکت خودمان هم به‌چشم می‌خورد، که هرگز اثری از آن صفای بین زوج‌های متدین در آن‌ها نیست، چون ازدواج آن‌ها در بستری غیر طبیعی قرار گرفته است. باید متوجه باشیم محبت اولیه با رعایت وظایف شرعی و این‌که هرکدام حقوق دیگری را رعایت کنند باقی می‌ماند.

اگر همان‌طور که خداوند تعیین فرموده است همسران به حقوق یکدیگر احترام بگذارند آن محبت اولیه باقی می‌ماند، هرچند شکل بروز آن تغییر کند. در یک زندگی توحیدی خطر این‌جاست که زن و شوهر حس‌کنند آن محبت اولیه از بین رفته است. ما می‌خواهیم بگوییم: نه، از بین نرفته؛ در زندگیِ سالمِ توحیدی حتی اگر گاهی زن و شوهر به همدیگر انتقاد هم بکنند، روح توحیدیِ خانواده، آن محبتی که خدا شروع کرده‌است را حفظ می‌کند، هرچند شکل ظهور آن عوض شود. مرد و زن باید چشم‌شان باز باشد و آن محبت را ببینند. مرد باید چشمش باز باشد و ببیند وقتی همسرش دقیقاً چیزی می‌پزد که او دوست دارد و خود زن هم ناخودآگاه همان را دوست می‌دارد، خبر از باقی‌ماندن آن محبت می‌دهد. در دنیای مدرن وقتی زن و مرد هرکدام مَن جداگانه‌ای شدند، در سر سفره چند غذا ظاهر می‌شود - البته اگر سفره‌ای در کار باشد- هراندازه به خانواده‌های سنّتیِ توحیدی نگاه‌ کنید، اگر از یک طرف مرد سعی می‌کند دل همسرش را به‌دست آورد، از آن طرف هم زنی که به خانة شوهرش می‌آید با تمام عشق دوست دارد هماهنگ با شرایط خانه‌ی شوهر شود، بعد از دو سه ماه فقط چیزهایی را دوست می‌دارد که شوهرش دوست می‌دارد! در مواردی هم مرد در چنین فضایی قرار می‌گیرد که به غذاهایی علاقمند می‌شود که همسرش به آن‌ها علاقمند است. این بدین معنا است که در قلب و روان آن‌ها «خانواده» و شخصیت جمعی‌شان مهم است، و نه شخصیت فردی آن‌ها.

جواب سؤالی که گفته می‌شود: «چرا جهاد زن «حُسنُ التَّبَعُّل» و خوب ‌شوهرداری ‌کردن است؟» همین‌جاست، در این روایت حقوقی را برعهده‌ی زن گذاشته‌اند. برای این‌که در یک خانه‌ی توحیدی، زن با نفی «خود»ش و رعایت حقوق همسرش، احیا می‌شود، حقوقی که مرد با پذیرش مسئولیت کلیه‌ی امورات زن، به عهده‌ی زن قرار می‌گیرد.

در همین رابطه رسول خدا (ص) می‌فرمایند: «لو کنت آمرا أحدا أن یسجد لأحد لأمرت النّساء أن یسجدن لأزواجهنّ لما جعل اللَّه لهم علیهنّ من الحقّ‏»[11] اگر به کسى دستور می‌دادم کسى را سجده کند به زنان دستور می‌دادم به شوهران خویش سجده کنند، از بس که خدا براى شوهران حق به گردن زنان نهاده است.‏

در این‌جا سجده‌کردن، منظور سجده به «مرد» نیست بلکه سجده به مدیریتی است که با پذیرفتن آن، خودش را در هسته‌ی توحیدی خانه فانی کرده، و عملاً این نوع سجده یک نوع احیای حیات معنوی است و سیر به سوی حیات طیب. مگر آن رزمنده‌هایی که در دفاع هشت‌ساله با شهادت، خود را فانی در انقلاب کردند، یک نوع سجده برای هسته‌ی توحیدی نظام اسلامی نبود؟ شهدای ما دیدند یک کانون توحیدی به صحنه آمده که راه رسیدن انسان‌ها را به خدا ممکن می‌سازد، متوجه شدند نفی خود برای بقای این کانونِ توحیدی، عین احیای خود است. فانی‌کردن خود برای خانواده‌ی توحیدی هم عین همان کاری است که شهداء برای انقلاب اسلامی انجام دادند و واقعاً اگر بنا بود به غیر از خدا به کسی سجده کنیم، روزی هزار بار باید به شهدای عزیز سجده می‌کردیم.

در فضای خانه‌ای که روح توحید در آن حاکم است، انسان احساس زندگی معنوی دارد، در چنین فضایی است که رسول خدا (ص) می‌فرمایند: «مهنّة إحداکنّ فی بیتها تدرک جهاد المجاهدین إن‌شاءاللَّه»[12] اى زنان! هر یک از شما با اشتغال در خانه خویش اگر خدا خواهد ثواب مجاهدان خواهد یافت. چون در فضای خانه‌ی توحید راه انسان به سوی آسمان معنویت به‌خوبی گشوده شده است.

وقتی چنین فضایی ویران شد دیگر هیچ‌کس با حضور در خانه احساس عبادت نمی‌کند. زن همین که مدت کمی در خانه می‌ماند، خسته می‌شود؛ چون فضا طوری نیست که احساس عبادت ‌کند و بتواند وصل به آسمان باشد و سکینه‌ی لازم برایش ایجاد شود، به همین جهت ملاحظه می‌کنید زنانِ امروزه بیش از این که در خانه باشند در کوچه و خیابان‌‌اند، چون به قول «هایدگر»؛ مدرنیته سکنایی برای بشر باقی نگذارده است.
خانواده؛ بستر انس با خدا

سؤال: از طرفی قرآن می‌فرماید: «اَلا بِذِکرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلوب»،[13] بدین معنی که فقط با یاد خدا قلب‌ها به آرامش می‌رسند. از طرف دیگر قرآن دربارة ازدواج می‌فرماید که انسان با همسرش به آرامش و سکینه می‌رسد![14] شما آرامش بین زوجین را چطور معنی می‌کنید که تضادی با آیه‌ی قبل نداشته باشد.

جواب: ما نمی‌گوییم؛ آرامش بین زوجین، یک نوع آرامش دیگری است. چون وقتی یک هستة توحیدی به نام خانواده پدید آمد و خود را به همه‌ی جبهه‌های توحیدی تاریخ متصل دید، و هر عضوی از اعضاء خانواده با نفی خود برای چنان هدفی از خودخواهی آزاد گشت، جز خدا را در روبه‌روی خود نمی‌بیند. «ذکرالله» یعنی نفی خود برای حفظ مرکز توحیدی، و خانواده یکی از آن مراکز است. این‌که می‌فرماید همسر هرکس موجب آرامش اوست، برای این است که متذکر حیات توحیدی جاری در خانواده است. این دیگر یک «انس حقیقی» با خدا است، منتها در بستر خانواده، مثل اُنس حقیقی با خدا در مسجدالحرام. وقتی می‌فرماید: «اَلا بِذِکرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلوب» این یاد خدا صورت‌ها و بسترهای مختلفی دارد، یکی از بسترهایی که یاد خدا را فراهم می‌کند، بستر خانه‌ای است که بر اساس توحید بنا می‌شود، تا هرکس با رعایت حقوق دیگری، منیت خود را نفی کند.

یکی دیگر از عوامل توحیدی خانواده انگیزه‌ی عفاف است و باقی‌ماندن در زیر ولایت الهی، از جمله انگیزه‌های جوان مسلمان جهت ازدواج نجات از خطرات نگاه به نامحرم است تا با محرم اصلی خود که خداوند است همواره مرتبط باشد. و از این جهت نیز خانواده صورت یاد خدا و «ذِکْرُالله» است و عامل آرامش، و خداوند به این زن و شوهر که با چنین انگیزه‌ای ازدواج کرده‌اند محبت و آرامش خاص خود را ارزانی می‌دارد، وگرنه به مرد و زن غریبه که با یکدیگر ارتباط دارند فقط شهوت می‌دهد. مودت و رحمت درواقع همان اُنسی است که در بستر ارتباط با خدا در زن و شوهر فراهم می‌شود. عمده آن است که از خانواده به‌عنوان اصیل‌ترین هسته‌ی توحیدی غفلت نشود تا این نتایج را به‌دست آوریم.

ممکن است تصورتان این باشد که این‌طور طرح‌کردن خانواده یک حالت آرمانی و دور از واقعیت است. زیرا نمونه‌هایی که در خانواده‌های خودمان بین پدر و مادرها سراغ داریم این‌طورها نیست. در صورتی که به نظر بنده اگر دقیق بررسی فرمایید و خانواده‌های خودتان را با زندگی‌های دنیای جدید که هیچ جنبه‌ی دینی در آن نیست، مقایسه کنید می‌بینید به صورت نامرئی روح توحید و جنبه‌ی تذکر الهی در آن‌ها با کم و زیادش، حاکم است. اسلام روی‌هم رفته در جامعة اسلامی خانواده‌‌ها را به بستر توحیدی می‌کشاند. بحران به‌دست‌آمده در پنجاه ساله‌ی اخیر نگذاشته تا از اسلام درست بهره‌گیری کنیم، همان‌طور که از نمازمان نتوانسته‌ایم در راستای دوری از فحشاء و منکر درست بهره‌گیری نماییم. با این حال همین امروز اکثر خانواده‌های سنتی در یک بستر توحیدی تنفس می‌کنند، هرچند غرب‌زدگی آن‌‌ها در بی‌رنگ‌کردن تأثیر اسلام بی‌نقش نیست، ولی وقتی با خانواده‌هایی که تماماً تجددزده شده‌اند مقایسه می‌کنید، تأثیر نور توحید بسیار محسوس می‌شود. این‌طور نیست که غرب توانسته ‌باشد تمام حیات توحیدی خانواده‌های ما را بگیرد.

هنوز در جامعه‌ی ما به ازدواج به عنوان یک سنّت نبوی نگریسته می‌شود. همین حالا که بحث ازدواج پیش می‌آید حتی در بین خانواده‌هایی که از بسیاری جهات از دین فاصله گرفته‌اند ازدواج را به عنوان یک سنّت نبوی در جلوی خود دارند، نفسِ چنین نگاهی به ازدواج، هرچند ضعیف، ولی بالاخره رنگ توحیدی آن را می‌پذیرد. می‌بینی همان دختر و پسری که با هم بر خلاف دستورات دین دوست شده‌‌اند، با این‌همه می‌گویند: باید صیغه‌ای بخوانیم و محرم شویم، این نشان ‌می‌دهد باز هم در فطرت خود می‌خواهد این هسته را به توحید متصل کند. هرچند در بین این قشر موضوع مورد بحث بسیار آسیب‌ دیده است و در شرایط مساعد برگشت‌ها دوباره به سوی خانواده‌ی توحیدی است. ما باید نگذاریم موضوع فراموش شود.

سؤال: شما قبلاً فرمودید: «ازدواج یعنی در کنار هم آمدنِ زن و مردی که نمی‌توانند به‌تنهایی نیازهای خود را برطرف کنند، تا بهتر به اهداف خود برسند» منظورتان از این که «به‌تنهایی نمی‌توانند نیازهای خود را برطرف کنند، چیست؟

جواب: خود قرآن می‌فرماید: «وَ لا تَتَمَنَّوا ما فَضَّلَ اللهُ بِه بَعْضُکُم عَلَی بَعضٍ»؛[15] آرزوی شما این نباشد که آن توانایی‌ها و امتیازاتی که خداوند به ‌هرکدام نسبت به‌ دیگری داده، شما داشته باشید. هرکدام کمالاتی دارید که دیگری ندارد، یک کمالاتی به این داده‌ که به آن یکی نداده ‌است و برعکس. این نشان می‌دهد که زن و مرد در صورت مجموعه‌بودن کامل‌اند. بنابراین انسان‌ها به تنهایی نمی‌توانند بار خود را به‌راحتی به منزل برسانند.
معنای پختگیِ حاصل از ازدواج

سؤال: در جایی می‌فرمایید؛ «چقدر فرهنگ غرب زشت عمل کرد به طوری که ازدواج را، که وسیله‌ی اُنس دو روح است برای پخته‌شدنِ هرچه بیشترِ دو انسان، به ارضای شهوت تبدیل‌نمود». لطفاً این «پخته‌شدن دو روح در سایة انس» را توضیح‌دهید.

جواب: «پخته‌شدن دو روح در سایه‌ی انس با همدیگر» به نظرم با مقدماتی که عرض شد تا حدّی روشن است. پخته‌شدن در هرکاری یعنی «آزادشدن از خواسته‌های فردی»، و موضوعات را با جوانب دقیق‌تر نگاه‌کردن؛ شما می‌بینید آقا یا خانم قبل از ازدواج، نظر خود را کامل می‌داند، ولی وقتی ازدواج کرد و در بستر زندگی با تنگناهایی روبه‌رو شد که راحت نمی‌تواند نظرات خود را عملی کند مجبور است بیشتر فکر کند و در فکر خود تجدید نظر نماید. در زندگی فردی فکرمی‌کرده خیلی متفکر است، ولی وقتی همان فکر را آورد در خانواده و با افکار دیگر مقایسه کرد می‌بیند باید در رفع نواقص فکر خود تلاش نماید. متوجه می‌شود نمی‌تواند روی حرف خود اصرار کند وگرنه خانواده‌اش به بحران می‌افتد- البته به شرطی که طرف برای خانواده حریم قائل باشد و نخواهد نظر مقابل را سرکوب کند- کسی که در مقابل نظر منطقی بقیه با نظر خودش درگیر می‌شود درواقع توانسته ‌است از طریق خانواده به یک نوع پختگی برسد که در زندگی فردی به آن نمی‌رسید. انسانِ «پخته» به کسی می‌گویند؛ که جوانب نقص نظر خود را ببیند. شما دیده‌اید؛ اندیشمندان بزرگ عموماً وقتی نظر می‌دهند، می‌گویند: «من نظرم این هست، اما این حرف به این معنی نیست که توانسته ‌باشم همه‌ی جوانب را هم حل‌کنم». خیلی حرف است؛ گاهی دیده‌ایم که علامه طباطبائی«رحمة‌الله‌علیه» چقدر دقیق یک آیه را تفسیرمی‌کنند! بعد آخرش می‌نویسند: «وَ اللهُ اَعلَم». در اصطلاح آقایان «وَ اللهُ اَعلَم» یعنی من مطمئن نیستم که در این مطلبی که گفتم، تمام جوانبِ موضوع در نظر گرفته ‌شده ‌است. در خانواده، در تقابل آراء، فقط نظردادن و رفتن نیست، راه‌کار عملی باید داد، لذا به آدم پختگی می‌دهد.

در بحث «تولدی دیگر» که در ابتدای بحث در رابطه با ازدواج عرض کردم یکی از معانی‌ تولد دیگر همین پختگی است. زن و مردِ جوان در عین مودّت و محبت به همدیگر با تفاوت آراء روبه‌رو می‌شوند. و همه‌ی هنر در این‌جا است که هیچ‌کدام بر حرف خود اصرار نورزند تا فهمی بالاتر به میان آید، و کم‌اند زن و شوهرهای جوانی که توانسته‌ باشند از این تقابل آراء درست رد شوند. واقعاً بصیرت می‌خواهد که آدم در آن مرحله بگوید: چرا حرفِ همسرم درست نیست و حرف من درست است؟»! متأسفانه صد دلیل می‌آورد که حرف خودش درست است، در صورتی که کافی است فقط یک کمی انصاف داشته ‌باشد تا متوجه بشود. در بستر خانواده باید با موضوعات به شکل دیگری برخورد کرد، زیرا موضوعْ حاکمیت حرف یکی بر دیگری نیست، بلکه موضوعْ فکر جدیدی است که باید متولد شود، در این حالت است که طرف می‌بیند عجب! دیگر نمی‌تواند مثل قبل راحت نظر بدهد و خودش هم نظر خود را تأیید کند، برای تصمیماتی که می‌خواهد بگیرد، باید جوانب زیادی را در نظر بگیرد. توجه به نظر زنان در جای خود بسیار کارساز است به طوری که قرآن در مورد از شیرگرفتن زودتر از موعد کودک می‌فرماید چنانچه زن و مرد با همدیگر مشاوره کردند و به نتیجه رسیدند اشکال ندارد، که موضوعِ آن در جلسات قبل گذشت و روشن شد که بعضاً واژه‌ی زن در بعضی روایات به معنی زنانی است که سراسر در فکر هوس‌های خود هستند و در این رابطه می‌فرمایند: «وَ شاوِرُوهُنَّ وَ خالِفُوهُنَّ حُبُّکَ لِلشَّیءِ یعْمی وَ یصِم»[16] بر خلاف رأی آن‌ها عمل کنید، زیرا دوستی یک شیئ انسان را در دیدن حقیقت، کور و در گفتن حقیقت کمک می‌کند. حضرت در این توصیه می‌فرمایند: مواظب باش این‌چنین زنانی اندیشه‌ی تو را تحت تأثیر خود قرار ندهند.

وقتی قرآن موضوع مشورت با زنان را به‌کلی مسدود نکرده پس معلوم است در آن‌جایی که مشورت با آن‌ها نهی شده یا مربوط به موقعیت‌های خاص است و یا مربوط به زنان خاص که در بحث مشورت با زنان، بحمدالله موضوع تا حدّی بررسی شد.

آنچه مورد تأکید است؛ موضوع تضارب آراء در نظام خانواده است که مسلّم اگر انسان نسبت به نظرات همسر خود حساس باشد و به آن توجه کند علاوه بر آن که کشتی خانواده را بهتر به ساحل سعادت می‌رساند، موجب پختگی آراء خود و همسرش خواهد شد، عمده آن است که هر دو نفر سعی کنند آراء یکدیگر را تصحیح کنند تا تفکر جدیدی متولد شود، نه این‌که هرکدام سعی بر سرکوب‌ رأی دیگری داشته باشد.

بنده به بعضی از رفقای دینی گله دارم چون بدون دقت به جایگاه روایاتی که زنان را نقد کرده، حکم کلی می‌کنند و عملاً اندیشه و آراء زنان را از صحنه‌ی خانواده خارج می‌نمایند. بعضاً در حدی به زن نگاه‌ می‌کنند که از او به عنوان صاحب‌نظر در امور تربیتی که نظرش می‌تواند در به سعادت‌رساندن اعضاء خانواده مفید واقع بشود، نظرخواهی نمی‌شود، و درنتیجه آن استعداد شکوفا نمی‌گردد. خداوند به حضرت آیت‌الله جوادی«حفظه‌الله» خیر فراوان دهد که با طرح کتاب «زن در آینیه‌ی جلال و جمال» بسیاری از شبهاتی که در مورد زن مطرح شده بود را مرتفع نمودند.

نگاه فمینیستی به زن نگاهی است که در فضای خود آسیب‌هایی را به زن می‌زند، ولی نگاه به جایگاه ارزشمند و شخصیت اصلی زن نگاه دیگری است که می‌گوید حذف نظرات زن از زندگی، آسیب‌های فراوانی به‌بار خواهد آورد و عملاً زمینه‌ی رشد فمینیسم را فراهم می‌کند. در بحث احترام به رأی زنان قصد ما لوس‌کردن زنان نیست، بلکه حرف این است که ما هرچقدر در متون دینی مطالعه کردیم، به این که بتوان عقل زن را عقل درجه ‌دوم گرفت نرسیدیم، و در واقع وظیفه‌ی ما این است که متذکر چنین موضوعی باشیم.
مأنوس شفیق

سؤال: شما فرموده‌اید: «ازدواج برای این است که انسان زندگی را بهتر و همه‌جانبه ادامه بدهد»، منظور چیست؟

جواب: زن و شوهر اگر به کمک همدیگر بنای ساده‌زیستی و نظر به زندگی معنوی را داشته باشند، یقیناً بهتر از وقتی که تنها هستند کارشان جلو می‌رود. کلان‌نگری مرد از یک طرف، و ظریف‌نگری زن از طرف دیگر حرکت انسان را کامل می‌کند. هرکدام در عین سادگی، با صفا و صمیمیت به همدیگر کمک می‌کنند. همان‌طور که زنان در طرف منفی زندگی، انسان را گرفتار تجمل می‌کنند، در طرف مثبت زندگی هم نقش زنان در به‌وجودآوردن شرایطی که در عین «سادگی»، همراه با آراستگی و صفا باشد، نقش به‌سزایی دارند. در حالی که آقایان در زمان مجردی، سادگی را با بی‌قیدی در لباس و در ظاهر یکی می‌گیرند. به عبارت دیگر بسیار کم‌اند مردانی که بتوانند سادگی را با آراستگی همراه کنند.

شما از منظر خودتان به خودتان نگاه ‌می‌کنید، آن منظر برای ارزیابی خودتان منظر کاملی نیست؛ بقیه هم که نمی‌توانند آن طور که همسر آدم با نگاه کاملاً دوستانه، به آدم نگاه می‌کند، نگاه کنند. لذا احدی زیر این آسمان به اندازة همسر آدم، حساسیت دوستانه نسبت به آدم ندارد، حتی پدر و مادر؛ چون پدر و مادرتان، خانواده‌ی شما را به عنوان یک هسته‌ی مستقل نمی‌بینند، آن‌ها فرزندشان را عضو خانوادة خودشان می‌بینند.

اگر به این نتیجه برسیم که تنها کسی که اگر نگاهش سالم و مشفقانه باشد، می‌تواند ما را از همة جوانب درست نگاه‌کند، همسر آدم است، حال اگر همسر شما شفیقانه توصیه‌ای به شما کرد، هیچ توصیه‌ای به اندازة این توصیه نمی‌تواند زنده و مفید باشد. در یک چنین فضایی، اگر شما بخواهید ساده زندگی‌کنید، او هم بخواهد ساده زندگی‌کند، خیلی خوب می‌توانید کمک کنید.

منظور از راحت زندگی‌کردن این است که شما از طریق همسرتان مزاحمت‌های قوة وهمیه را که مانع باقی‌ماندن در عفت جنسی است، مرتفع‌ ‌می‌کنید، این موضوع زن و مرد ندارد. با ازدواج سالم از یک طرف مزاحمت‌های قوة وهمیه مرتفع می‌شود، از طرف دیگر تنهایی‌های آزاردهنده هم نخواهید داشت . انسان‌ها از چهل‌سالگی به بعد به‌شدت نیاز دارند که «مأنوس» داشته ‌باشند و این نه به صرف میل شهوانی است، بلکه بیشتر یک نیاز روحی در میان است و در صورتی که شما از ابتدای زندگی نوع برخوردهای خود را طوری تنظیم کنید که در شرایطِ نیاز به مأنوس، روح‌هایتان همدیگر را بشناسند و همدیگر را درک کنند نتایج خوبی می‌گیرید. حیف که امروزه اکثر زندگی‌ها طوری نیست که همسران بعد از سی، ‌چهل‌سال، همدیگر را به‌عنوان «شفیق مأنوس» کشف‌کنند تا بتوانند دلسوز هم باشند. متأسفانه عموماً در سال‌های چهل به بعد زن‌ها طرف فرزندان می‌روند و مردها طرف رفقای قدیم، و عملاً زن و شوهر در آن سن با هم غریبه‌تر هم می‌شوند، در صورتی که حتی در موقعی که انسان در زندگی سلوکی می‌خواهد تنها باشد و خود باشد و خدای خود، تنها کسی که مزاحم آن تنهایی نیست همسر انسان است. به نظرم آن کسانی که چون می‌خواسته‌اند تنها باشند، ازدواج نکرده‌اند، آن‌قدری که از طریق تنهایی، به زحمت افتاده‌اند و نتیجه نگرفته‌اند؛ امکان آن بوده ‌است که با ازدواج با زحمت‌های کمتری به همین مقامات رسید. زیرا همسر انسان مزاحم خلوت انسان نیست. تنها کسی که در سلوک، بودش بودنِ مزاحم نیست، همسر آدم است.

به هر حال احساس نیاز به مأنوس چیزی است که با همسر شما حل می‌شود، از طرف دیگر وجود همسر مزاحم نیاز به تنهایی شما نخواهد بود.

سؤال: آیا نیاز هست که یک عارف، در کنار انس با خدا، انس با یک مخلوق مثل همسرهم داشته ‌باشد؟

جواب: قوة خیال در دنیا آنقدر مجرد نمی‌شود که به‌کلی از توجه به صورت آزاد شود. قوه‌ی خیال را باید با مأنوسِ مناسب تغذیه کرد. در تئوری و به صورت انتزاعی ممکن است فکر کنیم قلب وقتی با خدا مأنوس شد دیگر نیاز به مؤانسِ دیگر ندارد، ولی در عمل چنین نیست. چون قلب یک وجهی دارد که طالب مأنوس مناسب است، حال تا حدّی رفقای اهل سلوک این نیاز را جبران می‌کنند ولی همسرِ مناسب جای خود را دارد. مولوی در همین رابطه می‌گوید:

مصطفی آمد که سازد هم دمی
    

کَلِّمِینی یا حمیراء کَلِّمِی

یعنی رسول خدا (ص) به همسرشان می‌فرمودند کمی برای من صحبت کن. چون روحْ در جنبه‌ی خیال خود نیاز به یک مأنوس مجسَّم دارد. شما زن و شوهرهای جوان،‌ فعلاً راه‌های نرفته‌ی زیادی در پیش دارید ولی حدود چهل‌سالگی که قدرت «جمع» پیدا می‌کنید می‌توانید در عین توجه به جنبه‌های معقول عالم، با مرتبه‌ی خیالِ آن معقولات هم زندگی کنید. این‌که می‌بینید پیرمردها و پیرزن‌ها بیشتر حوصله‌شان سر می‌رود، چون جنبه‌ی اُنس خیالی در آن‌ها بیشتر از قبل به میدان آمده منتها اگر خود را درست تربیت کرده بودند جنبه‌ی ارتباط با مأنوساتِ غیبی در آن‌ها غلبه می‌کرد و این‌همه از تنهایی خود گله‌مند نبودند.

سؤال: پیامبر (ص) می‌فرمایند: «خِیارِ اَمَّتِی اَلْمُتَأهِّلُون وَ شِرارُ أمَّتِی‌ الْعُزّاب»[17] بهترین افراد امت من متأهلان‌اند و بدترین امت من عَزَب‌ها هستند. منظور حضرت از این حدیث چیست؟

جواب: عزب‌ها یعنی کسانی‌‌ که از زیر بار مسئولیت خانواده بدون دلیل شانه خالی می‌کنند و آماده‌ی فداکاری نیستند. علامه طباطبائی«رحمة‌الله‌علیه» می‌گویند؛ بسیاری از کسانی که جرئت ازدواج ندارند، به این دلیل است که حاضر نیستند خود را برای یک زندگی همراه با همسر و فرزند فدا کنند و محدودیت‌های یک زندگی و تربیت فرزندان را به‌عهده بگیرند. پس منظور از عَزب آن‌هایی نیستند که می‌خواهند ازدواج کنند اما شرایط ازدواجشان فراهم نیست، این‌ها را که نمی‌شود گفت بدترین افراد امت پیامبراند. قرآن می‌فرماید: اگر کسی به خاطر فراهم‌نبودن شرایط، ازدواج ‌نکند با خویشتن‌داری عفت خود را حفظ کند تا خداوند امکانات آن را به فضل خود به او برساند.[18] این نوع عزب‌بودن غیر از آن است که انسان به جهت زیر بارنرفتن مسئولیت خانواده ازدواج نمی‌کند. ولی به هر حال ازدواج یک امر مستحب است، لذا حتی ممکن است افرادی باشند که به دلایل دیگر ازدواج نکنند، پس اطلاق بدترین افراد امت به افراد عزب، مربوط به افراد خاص و در شرایط خاص است.

شخصی از حضرت امیرالمؤمنین (ع) در رابطه با ازدواج سؤال کرد؛ حضرت فرمودند: می‌توانی به شیوة برادرم عیسی (ع) عمل‌کنی - و ازدواج نکنی- و می‌توانی به سنت حبیبم محمد (ص) عمل کنی - و ازدواج نمایی-

آن روایاتی که نشان می‌دهد رسول خدا (ص) اصرار بر ازدواج دارند و حتی می‌فرمایند: از من نیست کسی که از سنت من -که ازدواج‌کردن است- فاصله بگیرد، می‌خواهند بگویند؛ مسلمان حق ندارد در بستر طبیعیِ زندگی، از ازدواج فرارکند. اما اگر شخص خاصی در موقعیت خاص اجتماعی یا روحی، یا جسمی قرار دارد وظیفه‌اش چیز دیگری است.

آقایی می‌گفت پدر و مادرم اصرار دارند که ازدواج‌کنم در حالی که در خودم چنین نیازی را احساس نمی‌کنم، می‌ترسم با ازدواج نه‌تنها برای خودم دردسر درست کنم، بلکه برای آن دختری که با او ازدواج می‌کنم دردسر باشم. این از همان‌هایی است که می‌تواند به سیره‌ی حضرت عیسی (ع) عمل کند.

سؤال: چرا اگر انسان در رابطه با ازدواج شکست بخورد، گویا در همه‌ی زندگی شکست خورده ولی شکست در سایر امور زندگی این‌چنین جانکاه نیست؟

جواب: اگر انسان زندگی را درست شناخت و متوجه شد اهدافی در زندگی هست که باید برای رسیدن به آن اهداف خانواده تشکیل دهد، آن‌هم خانواده‌ای با فضا و فرهنگ دینی. حال اگر با انجام ازدواج متوجه شد همسر او متوجه چنین حساسیتی نسبت به کانون خانواده نیست، این‌جاست که احساس می‌کند در کلّ زندگی شکست خورده است، وگرنه افرادی که با تشکیل خانواده هدف بزرگی را دنبال نمی‌کنند، اینان نه شکستشان در زندگی یک شکست جانکاه است و نه پیروزی آن‌ها یک پیروزی بزرگ است. ازدواجی که بنای زن و مرد عبارت باشد از ترک خود و جای‌دادن حکم خدا در زندگی، شکستش شکست بزرگ، و پیروزیش پیروزی بزرگ است و برای این دو نفر ازدواج عبارت است از ورود در جاده‌ای که آرام‌آرام به نتیجه‌ی بزرگی منتهی می‌شود، و حال اگر در ازدواج شکست بخورند از آن نتیجه‌ی بزرگ محروم شده‌اند.

سؤال: آیا این همه‌ی فوایدی که برای ازدواج شمردید، ریشه در تجربه‌ی جنابعالی دارد یا اشارات دینی نیز در این رابطه مدّ نظر می‌باشد؟

جواب: فکر می‌کنم هر دو. قرآن می‌فرماید؛ «وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»[19] از آیات الهی آن است که برای شما همسرانی قرار داد تا در کنار همدیگر به آرامش و سکینه برسید. اگر در قرآن عنایت بفرمایید واژه‌ی «سکینه» یک حالت روحانی و الهی است و نه یک موضوع روانی، و لذا خداوند هدف ازدواج را «سکینه» قرار داده است تا انسان‌ها در یک حالت بقاء و ارتباط با باقی مطلق قرار گیرند و در راستای بستر کمال‌بودن خانواده امیرالمؤمنین (ع) در وصف فاطمه زهراi می‌فرماید: «نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَی طاعَةِ الله»[20] چه یار خوبی است همسری که انسان را در سیر طاعت الهی یاری رساند. پس موضوع فواید ازدواج موضوعی است که در عمق آیات و روایات ما مطرح است، چون در یک خانواده‌ی توحیدی، زن و مرد احساس مسئولیت می‌کنند تا بستر خانواده را جهت تعالی توحیدی همدیگر فراهم نمایند و در چنین بستری نتایجی گرفته می‌شود که در شرایط مجردبودن گرفته نمی‌شود. به همان دلیل که بستر ایثاری که در خانواده فراهم می‌شود شرط بعضی از کمالات است و در چنین بستری است که آن محبت اولیه می‌ماند و پخته می‌شود وگرنه اگر زن و شوهری نتوانند در کنار هم به کمالات معنوی دست یابند، روحیه‌ی نارضایتی از همدیگر در آن‌ها رشد می‌کند و از نتایجی که می‌توانستند با ازدواج به‌دست آورند محروم می‌شوند.
ملکوت ازدواج

سؤال: مطالعه آثار شما ما را به این فهم کشانده است که همه چیز در این عالم صاحب ملکوتی است، از واجبات و محرمات تا مباحات. ولی بعضی از اعمال برای ما غیرقابل فهم است. راستی ملکوت زناشویی و مقاربت همسران چیست؟ متأهل هستم ولی هرچه می اندیشم این عمل را در شأن مؤمن نمی‌یابم. البته چون دستور و سیره‌ی حضرات معصومh است قابل انکار نیست ولی به هرجهت در حالت زناشویی گویی عقل رخت برمی بندد و شهوت آدمی را اداره می کند، چگونه برای مؤمنین و در مرتبه‌ی بالاتر برای انبیاء و ائمهh قابل تصور است؟

جواب: همان‌طور که بحمدالله خودتان متوجه‌اید؛ آری! هر حکمی از احکام الهی و هرچیزی به‌جز اعتباریات، صورتی قدسی و باطنی دارد که آیه «وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ» متذکر آن است و خداوند می‌فرماید: هیچ‌چیز نیست مگر آن‌‌که خزائن آن چیز در نزد ما است. به این معنا هرچه درآن عالم هست صورت لطیفِ چیزهایی است که در این عالم ما با آن روبه‌روئیم. در راستای همین اعتقاد است که متوجه هستیم «قلم اَعلی» حقایق معنوی را بر«لوح محفوظ» می‌نگارد و از آن‌جا بر لوح محو و اثبات نگاشته می‌شود و در انتها در عالم شهود ظاهر می‌گردد. مثل این‌که خداوند بر لوح قلب و عقل انسان حقایقی را می‌نگارد و از عقل بر خیال نگاشته می‌شود و در انتها در اعمال و الفاظ انسان ظاهر می‌گردد. بر همین اساس در عالم اَعلی عقلِ کلی بر نفسِ کلی تجلّی و تراوش می‌کند و حاصل آن حقایقی هستند که از تجلی عقل کلی و قبول نفس کلی پدید می‌آیند. و هر اتحادی اگر در مسیر شرعی باشد با عالم تکوین مرتبط است و از جمله این ارتباط‌ها، ارتباط زن و شوهر است که به مثابه‌ی یگانگی بین عقل و نفس است و این یگانگی و یا عشق، عامل تداوم وجود و حضور و شور و شعف می‌باشد، چه وجود و بقاء زن و شوهر، چه وجودِ فرزندی که حاصل این یگانگی و نزدیکی است. در هرحال این نزدیکی صورت زمینی عشق موجود بین عقل کلی و نفس کلی در عالم اعلی است، همچنان‌که صفات الهی در ذات حق یگانه‌اند و کثرت صفات مانع وحدت ذات نمی‌شود واز عشق و یگانگی نسبت به‌هم دست بر نمی‌دارند. در نزدیکی زن و شوهر، اسم ربّ و اسم لطف و اسم باقی و ... به‌هم می‌آویزند تا شیرینی بقا وشعفِ حضورِ دو همسر در وجود هر دو ظاهر گردد و از این بستر به مرتبه‌ی عالی‌تر آن اسماء منتقل شوند و لذا حضرت صادق (ع) در این رابطه می‌فرمایند: «إِنَّ فِی حِکْمَةِ آلِ دَاوُدَ یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ الْعَاقِلِ أَنْ لَا یُرَى ظَاعِناً إِلَّا فِی ثَلَاثٍ؛ مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ، أَوْ تَزَوُّدٍ لِمَعَادٍ، أَوْ لَذَّةٍ فِی غَیْرِ ذَاتِ مُحَرَّمٍ، وَ یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ الْعَاقِلِ أَنْ یَکُونَ لَهُ سَاعَةٌ یُفْضِی بِهَا إِلَى عَمَلِهِ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سَاعَةٌ یُلَاقِی إِخْوَانَهُ الَّذِینَ یُفَاوِضُهُمْ وَ یُفَاوِضُونَهُ فِی أَمْرِ آخِرَتِهِ، وَ سَاعَةٌ یُخَلِّی بَیْنَ نَفْسِهِ وَ لَذَّاتِهَا فِی غَیْرِ مُحَرَّمٍ، فَإِنَّهَا عَوْنٌ عَلَى تِلْکَ السَّاعَتَیْنِ»[21] در حکمت آل داود چنین است که شایسته است مسلمانِ عاقل زمانى از روز خود را براى کارهائى که بین او و خداوند انجام می‌گیرد، اختصاص دهد و زمانى دیگر برادران ایمانى خود را که با همدیگر در امر آخرت مشارکت دارند، ملاقات کند و زمانى نفس خود را با لذائذی که گناه نباشد آزاد بگذارد. زیرا این زمان، آدمى را در انجام وظائف دو امر دیگرش کمک می‌کند.

ملاحظه می‌فرمایید که حضرت می‌فرمایند از طریق لذّت با همسر حلال خود کمک بگیر برای ارتباط با خدا و آبادانی آخرت؛ «فَإِنَّهَا عَوْنٌ عَلَى تِلْکَ السَّاعَتَیْنِ» و معنی انتقالی که عرض کردم به همین معنی است، و لذا نه باید از آن لذّت فاصله گرفت، و نه باید در آن متوقف شد. لذّات حرام بر عکسِ لذّات شرعی که دارای باطن قدسی و عمق معنوی است، بی‌باطن و بی‌ریشه می‌باشند و به همین جهت عمق جان مرتکبین را ارضاء نمی کنند و لذا آن‌ها گرفتار کثرت لذات دنیایی می شوند.[22]

سؤال: گاه شبهاتی راجع به جایگاه زن در اسلام مطرح می‌شود و به آیاتی از قبیل 5 و 6 سوره مؤمنون ، 24 سوره نساء و 14 سوره آل عمران و آیاتی که مضمونی به ظاهر مردسالار دارد استناد شده و می‌گویند در خطبه 80 نهج‌البلاغه زنان افرادی کم عقل خوانده شده‌اند یا به علت عادت ماهیانه که امری غیر ارادی است برای آنها نقص در ایمان قائل شده‌اند. لطفاً راجع به خطبه حضرت و آیات نامبرده توضیح بفرمایید.

جواب: در مورد خطبه 80 نهج‌البلاغه که سید رضی صراحت دارد که پس از جنگ جمل ایراد شده و با توجه به این‌که روش سید رضی تقطیع‌کردن خطبه‌های حضرت بوده و قسمت‌هایی را می‌آورده که جنبه‌ی بلاغت آن زیاد بوده معلوم می‌شود عایشه مورد خطاب است. به گفته‌ی آیت‌الله‌جوادی این خطبه هیچ پایگاهی ندارد، چون برهان‌هایی می‌آورد که خود را نقض می‌کند، لذا به اهلش وا می‌گذاریم. برای آن‌که فرهنگ قرآن را در مورد زنان بدانیم باید آیات زیادی را مدّ نظر قرار دهیم، در ضمن در رابطه با موضوع کنیزان که در جنگ اسیر می‌شدند و به عنوان غنائم جنگی خرید و فروش می‌شدند، لازم است مفصلاً بحث شود، همین قدر بدانید که اسلام با ورود آن‌ها در خانواده‌ی یک مرد مسلمان نه‌تنها پناهی برای او ایجاد می‌کرد و جلوی فحشاء گرفته می‌شد، زمینه‌ی مادرشدن او پیش می‌آمد و جهت شخصیت او تغییر می‌کرد که البته شرح آن احتیاج به بحث طولانی دارد. اما در مورد شخصیت زن در اسلام، عنایت داشته باشید ابتدا باید آیات صریح را که موضوع را روشن می‌کند مورد توجه قرار داد و سپس بقیه‌ی آیات را بر مبنای آن‌ها تحلیل نمود.

«والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته»

[1] - بحث حاضر مجموعه‌ی سؤالاتی است در باره‌ی ازدواج و اهدافی که باید در رابطه با آن دنبال کرد، و چون احساس شد می‌تواند مفید باشد پس از پیاده‌شدن از نوار و تصحیح توسط استاد، خدمتتان عرضه می‌شود. «گروه فرهنگی المیزان»

[2] - من لا یحضره الفقیه، ج‏3 ، ص 384.

[3] - سوره روم، آیه 21.

[4] - مجمع‌السعادات، گنابادی، ص 442.

[5] - نهج‌الفصاحه، حدیث شماره 377.

[6] - الکافی، ج 5 ، ص 87.

[7] - جامع الأخبار، ص 101.

[8] - بحار‌الانوار، ج77 ، ص237.

[9] - نهج‌الفصاحه، حدیث شماره 621.

[10] - نهج‌الفصاحه، حدیث شماره 621.

[11] - نهج‌الفصاحه، حدیث شماره 2349.

[12] - نهج‌الفصاحه، حدیث شماره 2892.

[13] - سوره رعد، آیه 28.

[14] - سوره روم، آیه 21.

[15] - سوره نساء، آیه 32.

[16] - بحارالأنوار، ج 74، ص 166.

[17]- جامع‌الاخبار، تاج‌الدین شعیری، ص 102.

[18]- «وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لَا یَجِدُونَ نِکَاحًا حَتَّى یُغْنِیَهُمْ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ...» (سوره نور، آیه 33).

[19] - سوره روم، آیه 21.

[20] - بحارالأنوار، ج 43، ص 117.

[21] - الکافی، ج 5 ، ص 87.

[22] - برای تحقیق بیشتر نسبت به امر ملکوتی ازدواج به کتاب عالمانه دانشمند محترم حاجیه خانم لطفی‌آذر تحت عنوان «آئین زندگی - همسر داری » رجوع فرمائید.


منتشر کننده مطلب : مهدی جزینی
جستار کلمات:

ترنم مهر

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
"